قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ

تفسیر سوره ناس

به مرور کامل می شود.

به نام الله که بخشنده به همه و مهربان به خواص است. بگو پناه مى برم به پروردگار مردم (۱).

فرمانرواى مردم (۲).

معبود مردم (۳).

از شر وسوسه گر نهانى (۴).

که در دل مردم وسوسه مى کند (۵).

چه آنها که از جنس جن هستند و چه آنها که از جنس انسانند (۶)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (۱) مَلِکِ النَّاسِ (۲) إِلهِ النَّاسِ (۳) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ (۵) مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ (۶)﴾.

سوره مبارکه «ناس» که آخرین سوره از سور قرآن کریم است و طبق برخی از نقل‌ها همراه با سوره مبارکه «فلق» نازل شده است می‌تواند مکی و مدنی باشد، چون خصائص مدینه را ندارد و از خصائص هم مکه برخوردار است. در نوبت قبل که درباره سوره «فلق» بحث شد، به این نکته سامی و اساسی اشاره شد که انسان هم مأمور به استخاره است هم مأمور به استعاذه. استخاره یعنی طلب خیر، نه تفأل. باید خیر بخواهد، چون ذاتاً فاقد است؛ باید از خدا بخواهد و لا غیر، چون او خیر مطلق است و باید آنچه می‌ماند و صلاح و فلاح بشر در آن است آن را بخواهد و نه چیز دیگر را.

در جریان استعاذه هم این چنین است، إلا و لابد انسان باید استعاذه کند، زیرا در معرض خطر علل و عوامل بیرونی و علل و عوامل درونی است حتماً باید استعاذه کند. دوم اینکه فقط باید به خدا پناهنده بشود و از او کمک بخواهد. سوم باید از شرّ خارج و داخل برهد به عنایت خدای سبحان. هم استخاره لازم است با اضلاع سه‌گانه‌اش، هم استعاذه لازم است با اضلاع سه‌گانه‌اش. منتها در سوره مبارکه «فلق» استعاذه چهره کمک‌ خواستن از ذات اقدس الهی و پناهندگی به خدا از دشمنان خارج بود، علل و عواملی که ذکر شد ﴿مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ﴾[۱] بود، ﴿شَرِّ غاسِقٍ﴾[۲] بود، ﴿شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ﴾[۳] بود که اینها به سِحر و مانند آن از بیرون آسیب برسانند و ﴿شَرِّ حاسِدٍ﴾[۴] بود که از راه حسد آسیب به محسود برسد. اما در سوره «ناس» استعاذه از دشمن داخلی است که مهم‌تر از دشمن خارجی است.

گر شود دشمن درونی نیست ٭٭٭ باکی از دشمن برونی نیست[۵]

دشمن درونی با وسوسه، با اغوا، با اضلال، با تمنیه و سایر علل و عواملی که برنامه‌های خود را شیطان مشخص کرده است، درون را فاسد می‌کند و انسان را غافل می‌کند و انسان را جاهل می‌کند و انسان را به جهالت در برابر عقل گرفتار می‌کند؛ لذا هم استعاذه از دشمن بیرونی هم استعاذه از دشمن درونی و مهم‌تر از دشمن بیرونی، دشمن درونی است؛ لذا آیاتی که در این سوره بیان شده با آیات سوره «فلق» خیلی فرق دارد.

در آنجا با «واو» عطف این شرور یاد شده است و مشخص کرد که اینها از بیرون آسیب می‌رسانند. در اینجا «مستعاذٌ به» که ذات اقدس الهی است با سه دلیل سه اسم از اسمای حسنای الهی ذکر شده است و آن دشمنی هم که درون را فاسد می‌کند ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾[۶] می‌آورد یا ﴿مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً﴾[۷] را ـ معاذالله ـ به همراه دارد، شرّ آن را از راه وسوسه بدون «واو» عطف ذکر می‌کند. هم درباره «مستعاذٌ به» هم درباره «مستعاذ منه» سخن از عطف نیست.

﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾؛ انسان وقتی مشکلی پیدا کرد اول به ولیّ خود و به راهنمای خود و به سرپرست و مدیر و مدبّر خود پناهنده می‌شود و اگر مشکل او از آن راه حل نشد به حاکم مملکت، سلطان مملکت، امین مملکت، امیر مملکت پناهنده می‌شود و اگر کاری از مسئولان و مدیران و مدبّران زمینی به ثمر نرسید، به «ربّ العالمین» که ﴿إِلهِ النَّاسِ﴾ است پناهنده می‌شود. انسان دل‌شکسته که از هر جایی محروم و ممنوع است به خدا پناهنده می‌شود. در این سوره مبارکه این تثلیث رعایت شده است که در حقیقت توحید است که به صورت تثلیث تجلّی کرده است. گوشه‌ای از این حرف‌ها را مفسران پیشین ذکر کرده‌اند؛ اما تنظیم نهایی آن به وسیله المیزان[۸] سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) که در تمام این بخش‌ها ما در کنار مائده و مأدبه این استاد عظیم و بزرگوارمان نشسته‌ایم و بهره‌های فراوان بردیم و می‌بریم تنظیم فرمودند که انسان وقتی گرفتار مشکلی شد اول به سرپرست و ولیّ و والی خود پناهنده می‌شود، بعد به سلطان مملکت پناهنده می‌شود، دستش از همه آنها کوتاه شد به پروردگار مراجعه می‌کند؛ اما اینجا آن ولیّ و والی انسان که ربوبیت و تدبیر را به عهده دارد خداست آن که سلطه دارد و مالک است و حاکم است و مَلِک است خداست و آن که معبود است ربّ عالمین است او خداست؛ لذا «مستعاذٌ به» در هر سه عنوان که ذات اقدس الهی است به سه اسم از اسمای حسنای الهیه، هیچ کدام با «واو» عطف ذکر نشدند ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾، این یک نکته.

نکته دیگر آن است که در جریان سوره «فاتحه الکتاب» دو قرائت را تجویز کردند گفتند ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾؛[۹] درباره ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾، ﴿مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هم اجازه قرائت داده شد؛ اما بیان مرحوم شیخ طوسی و همفکران ایشان این است سرّ اینکه آنجا دو وجه قرائت جایز است و اینجا فقط ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ است نه «مالِکِ النَّاسِ»، چون آن کسی که پناهنده را پناه می‌دهد مَلِک است، آن که قدرت اعمال می‌کند جلوی تهاجم هر مهاجمی را می‌گیرد مَلِک است، آن که امینت و امان را تثبیت می‌کند مَلِک است. درست است که مالک هم قدرتمند است ولی ظهور مَلِک در اجرای این مصوّبات إستعاذه‌ای قوی‌تر و غنی‌تر است؛ لذا در اینجا گفتند همان ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ قرائت شود، ولی در «فاتحه الکتاب» ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هم می‌توان قرائت کرد با اینکه سخن از «ربّ العالمین» قبلاً گذشت، ولی آن که مشکل استعاذه کننده را پناهجو را پناهده را حل می‌کند آن سلطنت سلطان است آن قدرت قاهره حاکم یک مملکت است و اگر کسی بخواهد از ناحیه تدبیر، از ناحیه سلطنت مراجعه کند خدای سبحان «رب الناس» است «رب العالمین» است «لا شریک له»، ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ است «لا شریک له»، ﴿إِلهِ النَّاسِ﴾ است که سلطان مطلق است «لا شریک له». این ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾[۱۰] که در قرآن کریم حصر شده است او ولیّ مطلق است برای همین جهت است.[۱۱]

بنابراین استعاذه از دشمن درون به مقتدر بیرون منحصراً ذات اقدس الهی است، اسامی فراوانی برای خدای سبحان است ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾،[۱۲] ﴿أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی﴾؛[۱۳] منتها هر اسمی یک ظهور و تجلّی دارد انسان وقتی شفای بیمار را مسئلت می‌کند می‌گوید «یا شافی! یا محیی!» درست است که محیی همان ممیت است و ممیت همان محیی است؛ اما اینها افعال گوناگون‌اند اوصاف گوناگون‌اند تجلیات گوناگون دارند. اگر کسی حیات کسی را طلب کند، شفای بیماری را طلب کند نمی‌گوید «یا ممرض»! «یا ممیت»! می‌گوید «یا شافی، یا محیی»، برای اینکه افعال فرق می‌کند گرچه فاعل یکی است، اسما فرق می‌کند گرچه مسمّی یکی است، ظهورات فرق می‌کند گرچه ظاهر مطلق یکی است. در اینجا ربوبیت و مَلِک بودن و سرانجام إله بودن که هر سه مخصوص ذات اقدس الهی است که آن بالذاتش منحصر به اوست منشأ رفع نیاز هر پناهجو است.

شرّی که در سوره مبارکه «فلق» بود شرّ بیرونی است اما این شرّ درونی است که وسوسه می‌کند. انسان با فکر و اراده کار می‌کند اول با اندیشه می‌اندیشد بعد با انگیزه تصمیم و اراده و مانند آن را به عهده می‌گیرد. اگر کسی بخواهد مسیر انگیزه او و اراده او را دگرگون کند، اول در اندیشه او سوء اثر می‌گذارد اندیشه او را ویران می‌کند وهمی و خیالی می‌کند وسوسه می‌کند او را گمراه می‌کند، از اندیشهِ گم‌شده انگیزه پراکنده پدید می‌آید و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ﴾ که این ﴿الْخَنَّاسِ﴾ است. انسان هر وقت متذکر شد این در گوشه‌های ذهن می‌خزد و هر وقت غافل شد خودش را نشان می‌دهد. درباره مژده به پرهیزکاران که فرمود پرهیزکاران کسانی‌اند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[۱۴] اگر ببینند یک خیال باطلی، یک وهم باطلی، یک شورش باطلی در بیرون قلب او راه پیدا کرده است می‌بیند این حرامی به نام شیطان احرام بسته است تا وارد کعبه دل بشود، هم می‌فهمد او حرامی است، هم می‌فهمد احرامش احرام کاذب است، هم از انگیزه سوء او باخبر است که او منتظر است که درِ کعبه دل چه وقت باز می‌شود که آنجا وارد بشود «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‏» که در خطبه‌های نورانی امیرالمؤمنین(علیه افضل صلوات المصلین) آمده است،[۱۵] باخبر است.

مردان الهی که مواظب قلب هستند می‌شناسند این حرامی را، می‌شناسند احرام بستن حرامی را، می‌شناسد او منتظر باز شدن درِ کعبه است وارد دل بشود ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ وقتی متذکر شدند به نام حق ذکرگویان شدند او خنّاس است در گوشه‌ای می‌خزد تا انسان بتواند:

پاسبان حَرَم دل شده‌ام شب همه شب ٭٭٭ تا در این خانه جز اندیشه او نگذارم[۱۶]

بعضی گفته اند: شیطان را از این جهت خناس خوانده که به طور مداوم آدمى را وسوسه مى کند، و به محضى که انسان به یاد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همینکه انسان از یاد خدا غافل مى شود، جلو مى آید و به وسوسه مى پردازد.

تفسیر المیزان

در این سوره رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اینکه از شر وسواس خناس، به خدا پناه ببرد، و به طورى که از روایات وارده در شأن نزول آن استفاده مى شود این سوره در مدینه نازل شده، بلکه از آن روایات بر مى آید که این سوره و سوره قبلیش هر دو با هم نازل شده اند.

شرحى در مورد اینکه خداى تعالى از سه جهت (ربّ الناس)، (ملک النّاس) و (اله النّاس) بودن ملجأ و معاذ است

قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس

طبع آدمى چنین است که وقتى شرى به او متوجه مى شود و جان او را تهدید مى کند، و در خود نیروى دفع آن را نمى بیند به کسى پناهنده مى شود که نیروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر کفایت کند، و انسان در اینگونه موارد به یکى از سه پناه، پناهنده مى شود: یا به ربى پناه مى برد که مدبر امر او و مربى او است ، و در تمامى حوائجش از کوچک و بزرگ به او رجوع مى کند، در این هنگام هم که چنین شرى متوجه او شده و بقاى او را تهدید مى کند به وى پناهنده مى شود تا آن شر را دفع کرده بقایش را تضمین کند، و از میان آن سه پناهگاه، این یکى سببى است فى نفسه تام در سببیت.

دومین پناه، کسى است که داراى سلطنت و قوتى کافى باشد، و حکمى نافذ داشته باشد، به طورى که هر کس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع کند، نظیر پادشاهان (و امثال ایشان )، این سبب هم سببى است مستقل و تام در سببیت.

در این میان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى که معبود واقعى باشد، چون لازمه معبودیت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شریک باشد، این است که بنده خود را براى خود خالص سازد، یعنى جز او کسى را نخواند و در هیچ یک از حوائجش جز به او مراجعه ننماید، جز آنچه او اراده مى کند اراده نکند، و جز آنچه او مى خواهد عمل نکند.

و خداى سبحان رب مردم، و ملک آنان، و اله ایشان است، همچنان که در کلام خویش این سه صفت خود را جمع کرده فرموده : (ذلکم الله ربکم له الملک لا اله الا هو فانى تصرفون ) و در آیه زیر به علت ربوبیت و الوهیت خود اشاره نموده، مى فرماید (رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وکیلا)، و در این آیه اى که از نظرت مى گذرد به علت مالکیت خود اشاره نموده مى فرماید: (له ملک السموات و الارض و الى الله ترجع الامور)، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهایى که او را تهدید مى کند به ربى پناهنده شود،

الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نیست، و نیز اگر قرار است آدمى در چنین مواقعى به پادشاهى نیرومند پناه ببرد، الله سبحانه، پادشاه حقیقى عالم است، چون ملک از آن او است و حکم هم حکم او است. و اگر قرار است بدین جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعایى است.

و بنابر این جمله (قل اعوذ برب الناس )، دستورى است به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)،به اینکه به خدا پناه ببرد، از این جهت که خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم یکى از ایشان است، و نیز خداى تعالى ملک و اله همه انسانها است و آن جناب هم یکى از ایشان است.

از آنچه گذشت روشن شد که :

اول: چرا در میان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت : (ربوبیت ) و (مالکیت ) و (الوهیت ) را نام برد؟ و نیز چرا این سه صفت را به این ترتیب ذکر کرد، اول ربوبیت، بعد مالکیت، و در آخر الوهیت ؟ و گفتیم ربوبیت نزدیک ترین صفات خدا به انسان است و ولایت در آن اخص است، زیرا عنایتى که خداى تعالى در تربیت او دارد، بیش از سایر مخلوقات است. علاوه بر این اصولا ولایت، امرى خصوصى است مانند پدر که فرزند را تحت پر و بال ولایت خود تربیت مى کند. و ملک دورتر از ربوبیت و ولایت آن است، همچنان که در مثل فرزندى که پدر دارد کارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مى کند، تازه باز دستش به خود شاه نمى رسد، و ولایت هم در این مرحله عمومى تر است ، همچنان که مى بینیم پادشاه تمام ملت را زیر پر و بال خود مى گیرد، واله مرحله اى است که در آن بنده عابد دیگر در حوائجش به معبود مراجعه نمى کند، و کارى به ولایت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است، نه طبیعت مادى ، به همین جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبیت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مى گوید، و در آخر عالى ترین رابطه بین انسان و خدا یعنى رابطه بندگى را بیاد مى آورد، مى فرماید: (قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس ).

و ثانی: روشن گردید که چرا جمله هاى (رب الناس ) (ملک الناس )، (اله الناس ) را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر یک از دو صفت الوهیت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است، بدین جهت که رب است، و نیز سبب مستقل است بدین جهت که ملک است، و نیز سبب مستقل است بدین جهت که اله است، پس او از هر جهت که اراده شود سبب مستقل است، و نظیر این وجه در دو جمله (الله احد الله الصمد) گذشت.

و نیز با این بیان روشن گردید که چرا (کلمه ) ناس سه بار تکرار شد، با اینکه مى توانست بفرماید: (قل اعوذ برب الناس و الههم و ملکهم ) چون خواست تا به این وسیله اشاره کند به اینکه این سه صفت هر یک به تنهایى ممکن است پناه پناهنده قرار گیرد، بدون اینکه پناهنده احتیاج داشته باشد به اینکه آن دو جمله دیگر را که مشتمل بر دو صفت دیگر است به زبان آورد، همچنان که در صریح قرآن فرموده : خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر یک بخواهید مى توانید او را بخوانید، این بود توجیهات ما در باره آیات این سوره، ولى مفسرین در توجیه هر یک از سوالهاى بالا وجوهى ذکر کرده اند که دردى را دوا نمى کند.

مراد از (وسواس خنّاس) و اینکه فرمود: (من الجنّه و النّاس) 

من شر الوسواس الخناس

در مجمع البیان، آمده که کلمه (وسواس ) به معناى حدیث نفس است، به نحوى که گویى صدایى آهسته است که بگوش مى رسد، و بنا به گفته وى کلمه (وسواس ) مانند کلمه (وسوسه ) مصدر خواهد بود، و دیگران آن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانسته اند، چون قاعده اقتضا مى کرد (واو) اول این کلمه به کسره خوانده شود، همچ نان که حرف اول مصدر سایر افعال چهار حرفى به کسره خوانده مى شود، مثلا مى گویند: (دحرج ، یدحرج، دحراجا و زلزل، یزلزل زلزالا) و به هر حال ظاهر این آیه – همانطور که دیگران نیز استظهار کرده اند – این است که : مراد از این مصدر معناى وصفى است، که مانند جمله (زید عدل – زید عدالت است ) به منظور مبالغه به صیغه مصدر تعبیر شده است.

و از بعضى نقل شده که اصلا کلمه مورد بحث را صفت دانسته اند، نه مصدر.

و کلمه (خناس ) صیغه مبالغه از مصدر (خنوس ) است که به معناى اختفاى بعد از ظهور است.

بعضى گفته اند: شیطان را از این جهت خناس خوانده که به طور مداوم آدمى را وسوسه مى کند، و به محضى که انسان به یاد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همینکه انسان از یاد خدا غافل مى شود، جلو مى آید و به وسوسه مى پردازد.

الذى یوسوس فى صدور الناس

این جمله صفت (وسواس خناس ) است، و مراد از (صدور ناس ) محل وسوسه شیطان است، چون شعور و ادراک آدمى به حسب استعمال شایع، به قلب آدمى نسبت داده مى شود که در قفسه سینه قرار دارد، و قرآن هم در این باب فرموده : (و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور).

من الجنه و الناس

این جمله بیان (وسواس خناس ) است، و در آن به این معنا اشاره شده که بعضى از مردم کسانى هستند که از شدت انحراف، خود شیطانى شده و در زمره شیطانها قرار گرفته اند، همچنان که قرآن در جاى دیگر نیز فرموده : (شیاطین الانس و الجن ).

و اما اینکه بعضى گفته اند که کلمه (ناس ) هم بر جماعتى از انسانها اطلاق مى شود و هم بر جماعتى از جن، و جمله (من الجنه و الناس ) بیانگر این معناى اعم است سخنى است بى دلیل که نباید بدان اعتناء نمود.

همچنین به این سخن که بعضى گفته اند که : کلمه (و الناس ) عطف است بر کلمه (وسواس )، و معناى عبارت این است که : پناه مى برم به خدا از شر وسواس خناس که از طائفه جن هستند، و از شر مردم. چون این معنایى است که همه مى دانند از فهم بدور است.

بحث روایتى

(روایاتى درباره شأن نزول، مراد از (وسواس) و وساوس و تسویلات آن)

در مجمع البیان است که ابو خدیجه از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: جبرئیل نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمد در حالى که آن جناب بیمار بود، پس آن جناب را با دو سوره (قل اعوذ) و سوره (قل هو الله احد) افسون نموده، سپس گفت : (بسم الله ارقیک و الله یشفیک من کل داء یوذیک خذها فلتهنیک – من تو را به نام خدا افسون مى کنم، و خدا تو را از هر دردى که آزارت دهد شفا مى دهد، بگیر این را که گوارایت باد) پس رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گفت : (بسم الله الرحمن الرحیم قل اعوذ برب الناس….

مؤلف: بعضى از روایاتى که در شأن نزول این سوره وارد شده در بحث روایتى گذشته گذشت.

و باز در مجمع البیان است که از انس بن مالک روایت شده که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: شیطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت، اگر انسان به یاد خدا بیفتد، او مى گریزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از یاد ببرد، دلش ‍ را مى خورد، این است معناى وسواس خناس.

و در همان کتاب آمده که عیاشى به سند خود از ابان بن تغلب، از جعفر بن محمد (علیهماالسلم) روایت کرده که فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرموده : هیچ مومنى نیست مگر آنکه براى قلبش در سینه اش دو گوش هست، از یک گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد، و از گوش دیگرش وسواس خناس بر او مى خواند، خداى تعالى به وسیله فرشته او را تأیید مى کند، و این همان است که فرموده : (و ایدهم بروح منه – ایشان را به روحى از ناحیه خود تأیید مى کند).

و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: وقتى آیه (و الذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم )، نازل شد ابلیس به بالاى کوهى در مکه رفت که آن را کوه ثویر مى نامند. و به بلندترین آوازش ‍ عفریت هاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسیدند اى بزرگ ما مگر چه شده که ما را نزد خود خواندى ؟ گفت : این آیه نازل شده، کدامیک از شما است که اثر آن را خنثى سازد، عفریتى از شیطانها برخاست و گفت : من از این راه آن را خنثى مى کنم. شیطان گفت : نه، این کار از تو بر نمى آید. عفریتى دیگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنید.

وسواس خناس گفت : این کار را به من واگذار، پرسید از چه راهى آن را خنثى خواهى کرد؟ گفت : به آنان وعده مى دهم، آرزومندشان مى کنم تا مرتکب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از یادشان مى برم. شیطان گفت : آرى تو، به درد این کار مى خورى، و او را موکل بر این ماموریت کرد، تا روز قیامت.

مؤلف: در اوائل جلد هشتم این کتاب گفتارى در این باره گذشت.

الحمد لله که این کتاب به پایان رسید، و فراغت از تالیف آن در شب مبارک قدر یعنى بیست و سوم ماه مبارک رمضان سال هزار و سیصد و نود و دوى هجرى اتفاق افتاد و الحمد لله على الدوام و الصلوه على سیدنا محمد و اله و السلام.

مترجم : سپاس خداى را که توفیق ترجمه تفسیر المیزان را به این بنده ناچیزش عطا فرمود، و ترجمه آخرین جلدش در روز عید غدیر به پایان رسید. امید آن دارم که این خدمت ناچیز در درگاه ربوبیتش و در پیشگاه مقدس خاتم الانبیا، و اوصیاى گرام آن حضرت مقبول افتد. و خداوند عز و جل در این ترجمه برکتى قرار دهد تا افراد بیشترى از آن منتفع گردند.

در اینجا به یاد خاطره اى که با مرحوم استادم علامه طباطبائى داشتم افتادم که فرمود: شخصى مرحوم پدرم را در خواب دید، حال او را و نظرى که به فرزندش دارد سؤال کرد، آن مرحوم فرموده بود از محمد حسین راضى نیستم، زیرا او با نوشته هایش سرمایه کلانى براى خود فراهم آورده و چیزى به من نداده، مرحوم استاد وقتى این ماجرا را نقل کرد اشک از چشمانش جارى شد و به من فرمود: من ثواب تفسیر المیزان را به روح والدینم اهدانمودم. به ایشان عرض کردم من نیز ثواب ترجمه آن را به روح والدینم اهدا نمودم، امید است خداى عزوجل به لطف و کرم خود این هدیه را با صفات مضاعف در حساب آنان بنویسد. از همه خوانندگان عزیز و محترم التماس دعا دارم.

و الحمد لله و الصلوه على رسول الله و على آله خزائن رحمه الله واللعن على اعدائهم اعداء الله.

سید محمد باقر شریف موسوى، معروف به سید محمد باقر موسوى همدانى فرزند حجه الاسلام و المسلمین مرحوم سید هادى گروسى تغمده الله بغفرانه.

ایمیل محفوظ می ماند.