چه شود گر فکنی بر من مسکین نگهی تو مهی در آسمانی و منم خار رهی

بانو روح انگیز 
چه شود گر فکنی بر من مسکین نگهی
تو مهی در آسمانی و منم خار رهی
روی خویش از عاشقان جانم مکن هرگز نهان
نور ماه از آسمان تابد بر اطراف جهان
به دست توست تیر جفا ای صنم
نشانه ی تیر تو کیست آن منم
نخواهم از دام تو رست بی خطر
دمی بر این بسته ی دام کن نظر
ای گلعذارم بردی قرارم دست از تو هرگز من برندارم
با همه جور تو من در ره دیگر نروم
بسته اندر دام صیاد دگر من نشوم
چون کنون از جان خود من شسته ام دست ای حبیب
گذشته در راه تو موج از سرم
بگو کزین در به که روی آورم
خوش آنکه اندر ره دوست جان دهد
به راه عشق آنچه نکوست آن دهد
آن روی مه وش وان موی دلکش
یکباره افکند بر جانم آتش
ایمیل محفوظ می ماند.